سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 6472
کل یادداشتها ها : 5
خبر مایه


1 2 >

بسم الله الرحمن الرحیم...

امروز اول مهر بود.. انگار همین دیروز بود که روپوش مدرسه تنم کردم و راهی مدرسه شدم

راهی برای راهی که همیشه آرزو داشتم پایانش موفقیت و سربلندی و خدمت به خلق و رضایت خداوند باشه 

بگذریم....

از اون روزا خیلی میگذره ... و من این روزا دارم آماده ی رفتن به سنگری میشم که بایدتوش ساخته بشم، آماده بشم 

و بیشتر از هروقت دیگه عزممو جزم کنم برای رسیدن به رضایت خدا

همون خدایی که همیشه کنارم بود و دستامو گرفت... همونکه هیچوقت منو تنها نذاشت

ومن عجیب همه جا حضورش رو حس کردم 

وضو میگیرم و کتابش رو مقابلم میذارم... خدابا با نیت خدمت به خلق  تو و رضایت تو ، وارد  عرصه ی جدیدی از علم آموزی میشم

خدایا تو پناهم باش وقتی که هیچ سرپناهی ندارم... تو یاورم باش وقتی تو تنهایی هام سرگردونم...

خدایا راهم خیلی طولانیه... دارم از خانوادم دور میشم و تنها سلاحم دراین راه شاید پر فراز و نشیب 

توکل به تو و توسل به اولیای تو ست... 

خدایا کمکم کن... مثل بچگی هام که دستامو گرفتی... مثل نو جوونیم که پناهم بودی .. 

خدای من.... یادمه وقتی چندسال پیش خبر ترور شهدای هسته ای کشورم رو شنیدم خون توی رگ هام به جوش اومد و تصمیم گرفتم ادامه دهنده ی راهشون باشم

ادامه دهنده ی راه مصطفای ترور شده ی عزیزم... و ادامه دهنده ی راه همه ی اونایی که رفتن تا شرافت و ایمان ما جاودان باقی بمونه

خدایا.. کمکم کن تا ادامه دهنده ی واقعی برای راه و هدفشون باشم

خدای من... به تمام شهدای راه تو اقتدا میکنم، برای رسیدن به تقرب به تو برای کسب رضایت تو...

خدای من کمکم کن که تو راهم محکم باشم، دستامو بگیر تا توی این راه نلرزم...

الهی به امید تو:))

+به قول جناب حافظ...

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور......

 


  

بسم الله الرحمن الرحیم....

 

امروز جمعه بود

مثل همه ی جمعه ها که دلگیرن که آدم توشون همش بغض داره ،

نمیدونم؛ چه حس غریبیه واقعا حس غریبی داره جمعه ها

آدم دلش هوای یه گمشده رو داره... هوای گریه برای غریبیش 

وقتی در ندبه ی تو  میخونیم:

أین الحسن و أین الحسین 

چقدر غریبی آقا... 

ومن مقابل همه ی این غریبی ها همه ی غصه هات فقط یک کار از دستم بر میاد که چشمامو پیشکشت کنم و از صمیم قلبم گریه کنم

گریه برای اینکه بیشتر از هزار سال گذشته و هنوز سیصدوسیزده نفر مخلص پیدا نشدن!

گریه داره این غریبی آقا

 

هل قذیت عین فساعدتها عینی علی القذی....

هل الیک یاابن احمد سبیل فتلقی....

هل یتصل یومنا منم بغده فنحظی....

آیا چشمی میگرید تا چشم من هم بااو مساعدت کند و زار زار بگرید؟

ای پسر پیغمبر آیا به سوی تو راه ملاقاتی هست؟

آیا امروز به فردایی میرسد که به دیدار جمالت محظوظ شویم؟

.

.

.

آقاجونم....

متی ترانا و نراک....؟ و قد نشرت لوائ النصر....

.

.

کی شود که تو مارا و ما تو را ببینیم؟ هنگامیکه پرچم نصرت و پیروزی در عالم برافراشته ای...

 

دلم میخواد اینجا یه نوشته هایی بذارم که میدونم خیلیا میدونن ولی شاید یادشون رفته باشه و این نوشته ها تلنگری باشه...

عزیزانی که اینجارو میخونید ، یه لحظه چشماتونو ببندید و به غریبیش فکر کنید...

اگه چشماتون خیس شد، اگه دلتون گرفت ، بدونید آقا بهمون نزدیکه...

بدونید صدامونو میشنوه ولی دلش گرفته؛ از ما ها دلش میگیره

ماهایی که آقامون یه وقتایی میشه آخرین دغدغه فکریمون! شایدم اصن نشه!

بیاید از همون لحظه که این نوشته هارو خوندید هرصبح بهش سلام کنید...

باهاش عهد ببندید که منتظر واقعیش باشید 

هرچقدر خواستید برای سلامتیش برای فرجش صلوات بفرستید شده روزی پنج تا دونه!

دعای فرجشو تو قنوت نمازهاتون بخونید....

شاید آقا به همینا دلش راضی بشه از ما و بیاد... بیاد  و همه مونو خوشحال کنه؛)))

بیاد همون حجه ابن الحسنی که فرجش ، فرج و گشایش همه ی ماست...

 

+ای که نهانی ز چشم،

دل نشود ناامید

میرسدند آخر به هم

چشم من و پای تو....

+برای سلامتیش، برای فرجش یه صلوات از اعماق قلب های پاک...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ